نویسه جدید وبلاگ
فردای انروز ارمین با من تماس گرفت و مثل ادم های خرافاتی به من گفت که همه اش تقصیر من است که این همه اتفاق برای او می افتد مریضی پدر بزرگش و گم شدن خورجین نو اش. من هم به ازش تشکر کردم و گفتم که نمی دونم این لطف تو را چگونه جبران کنم .
این جریان گذشت تا من توانستم استاد را راضی کنم و وقت بیشتري را به من بدهد ولي استاد زير بار نمي رفت تا اينكه يك روز ازش خواستم كه نمره را به من بدهد و من هم قول مي دم كه كه حتما با تلاش بيشتري پروژه خوبي را از اب در بياورم و ان روز استاد حرف مرا قبول كرد و نمره اي را كه من مي خواستم ازش گرفتم تا معدلم بالا بيايد . وقتي اين جريان را به ارمين گفتم او گفت پس حالا حالا ها وقت داري و من گفتم تقريبا ولي بايد زود ترجمه ها را ويرايش كنم و تحويلش بدهم و مدرك فارغ التحصيلي ام را بگيرم
ارمين گفت كه مي خواهي من برايت ترجمه هايت را انجام بدهم و من هم گفتم كه حرفي ندارم ولي بايد ترجمه ات راببينم و او هم يك صفحه از ترجمه مرا كه قرار بود انجام دهد انجام داد و به من تحويل و من از ان خيلي خوشم امد و قرار شد فايل هاي منو ترجمه كند.