نویسه جدید وبلاگ

من به او گفتم در بيمارستان اشنا دارم اگر مي خواهد با او صحبت كنم و او گفت كه اول اجازه بدهم از خانواده اش سوال كند . فردايش به من خبر داد كه خانواده اش مخالفت كردن و من هم گفتم هر طور مايلين ولي اگه نظرتون عوض شد حتما به من اطلاع بدين و او هم قبول كرد كه خبرم كند تنها به من متذكر شد كه ترجمه پروژه ام كمي به طول مي انجامد و من هم گفتم باشه حرفي ندارم وقتي اماده شد خبرم كن

چند روز بعد ارمين با من تماس گرفت و گفت يكي از فايل ها را ترجمه كردم ولي نمي توانم الان برايت بياورم و شب هم بايد برم بيمارستان . من به او گفتم خوب همراه خودش بياورد بيمارستان من ميام ازت ميگيرم . قرار ساعت 9 شب در بيمارستان گذاشتيم و من سر ساعت رفتم ولي از ارمين خبري نبود از زن عمويش سوال كردم ايشان اظهار بي اطلاعي كردن و به من گفت صبر كنم تا با وي تماس بگيرد وقتي برگشت به من گفت ارمين الان مي ايد. ولي ارمين نيامد بعد از يك ساعت با موبايلم تماس گرفت و گفت كه وقتي داشته مي امده باد خورجينش را برده و ترجمه هاي من هم داخل خورجين امده و از من عذرخواهي كرد

من به قدري از دستش عصباني شده بودم كه اگه مي ديدمش كله اش را مي كندم بيچاره زن عموش اون بيچاره خيلي عذرخواهي كرد بابت بدقولي ارمين ومن گفتم عيبي نداره شما خودتون را ناراحت نكنين بعضي مواقع پيش مياد

رضا بقدري از دست من عصباني شده بود كه مي خواست كله منو بكنه با كلي منت كشي و يه بستني بزرگ مهمانش كردن كمي حالش بهتر شد.

ادامه دارد.....








گزارش تخلف
بعدی